باز باران با ترانه میخورد بر بام خانه...

خانه ام کو؟

خانه ات کو؟

آن دل ویرانه ات کو؟

روزهای کودکی کو؟

فصل خوب سادگی کو؟

یادت اید روز باران گردش یک روز دیرین؟

پس چه شد دیگر کجا رفت؟

خاطرات خوب و رنگین

در پس آن کوی بن بست

در دل تو ارزو هست؟

کودک خوشحال دیروز

غرق در غمهای امروز

یاد باران رفته از یاد

آرزو ها رفته بر باد...



تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1391برچسب:, | 13:8 | نويسنده : آتریسا |

عجب صبری خدا دارد...

اگر من جای او بودم

برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان

هزاران لیلی ناز افرین را کو به کو اواره و دیوانه میکردم...

 

عجب صبری خدا دارد...

اگر من جای او بودم

بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان

سراپای وجود بیوفا معشوق را

پروانه میکردم...



تاريخ : پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:, | 11:3 | نويسنده : آتریسا |

من نمیدونستم تو دوستم داری

      که چه شبهایی رو واسه من بیداری

من نمیتونستم حستو بشناسم

      از صدای بارون از سر احساسم

من نمیدونستم این همه رویارو

      من نمینهمیدم حس ادمهارو

انتظارت از من خوبی و خوبی بود

      تو که میدونستی قلب من چوبی بود

تو که میدونستی عاشقی بی راهه

      جسم من از باده روح من از کاهه

بانوی شالی ها جسم تو اسودس

      عاشق من بودن واسه تو بیهودس

من که گیره پام تو برو از پیشم

      من نمیدونستم دارم عاشق میشم

سرنوشت من رو توکه میدونستی

      من نمیتونستم تو که میتونستی...



تاريخ : پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:, | 10:56 | نويسنده : آتریسا |

"یکی بود یکی نبود"

اونکه بود تو بودی

اونکه تو قلب تو نبود من بودم...

"یکی داشت یکی نداشت"

اون که داشت تو بودی

اونکه کسی رو جز تو نداشت من بودم...

"یکی خواست یکی نخواست"

اون که خواست تو بودی

اون که نخواست از تو جدا بشه من بودم...

"یکی گفت یکی نگفت"

اون که گفت تو بودی

اون که دوستت دارم رو جز تو به کسی نگفت من بودم...

"یکی رفت یکی نرفت"

اون که رفت تو بودی

اون که تا اخرش به پات موند من بودم...



تاريخ : پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:, | 10:52 | نويسنده : آتریسا |

باران و چتر و شال و شنل بود و ما دوتا...

جوی و دوجفت چکمه و گِل بود و ما دوتا...

وقتی نگاه من به تو افتاد سرنوشت

تصدیق گفته های هِگل بود و ما دوتا...

روز قرار اول و میز و سکوت و چای

سنگینی هوای هتل بود و ما دوتا...

افتاد روی میز ورقهای سرنوشت

فنجان و فال و بی بی و دل بود و ما دوتا...

کم کم زمانه داشت به هم میرساندمان

درکوچه ساز و تنبک و کِل بود و ما دوتا...

تا آفتاب زد همه جا تارشد برام

دنیه چقدر سرو کِسِل بود و ما دوتا...

از خواب میپریدیم و این ماجرا فقط

یک آرزوی مانده به دل بود و ما دوتا...



تاريخ : سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:, | 15:22 | نويسنده : آتریسا |

من یک زنم...

من هم مثل تو گوش دادن به موسیقی و خندیدن و دویدن در باد را دوست دارم

لطفا "تو" نگاهت راتطهیر کن...



تاريخ : سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:, | 15:5 | نويسنده : آتریسا |

یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق ان شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود

گفت :یارب.. از چه خارم کرده ای؟

برصلیب عشق دارم کرده ای؟

بیش از این زین عشق دلخونم مکن

من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو من نیستم

گفت: ای دیوانه لیلایت منم

در رگت پنهان و پیدایت منم

سالها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی...

...



تاريخ : شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, | 12:9 | نويسنده : آتریسا |

زندگی ...

حس عجیبیست که یک مرغ مهاجر دارد...



تاريخ : چهار شنبه 18 مرداد 1391برچسب:, | 13:27 | نويسنده : آتریسا |

ما نسل بوسه های خیابانی هستیم
نسل خوابیدن با اس ام اس
نسل دردودل با غریبه های مجازی
نسل جمله های کوروش و دکتر شریعتی
نسل کادوهای یواشکی
نسل ترس از چراغ های گردان ماشین پلیس
نسل سوخته
نسل من
نسل تو
یادمان باشد هنگامی که دوباره به جهنم رفتیم بین عذابهایمان مدام بگوئیم :
یادش بخیر
دنیای ماهم همینطور بود
مثل جهنم .....

 



تاريخ : سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:, | 16:12 | نويسنده : آتریسا |

 شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی ...

تو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس
تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم
و تو در پاسخ موج تمنای دلم گفتی : دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی
و من تنها برابی دیدن زیبایی آن چشم تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم
همین بود آخرین حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشم هایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
نمی دانم چرا رفتی نمی دانم چرا شاید خطا کردم
و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی نمی دانم کجا تا کی برای چه
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر می داشت
تمام بال هایش غرق در اندوه غربت شد
و بعد از رفتن تو آسمان چشم هایم خیس باران بود
و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت
کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
و من با آنکه می دانم تو هرگز یاد من را با عبورت نخواهی برد
هنوز آشفته ی چشمان زیبای توام برگرد
ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید
کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت :
تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم
و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست
و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل
میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر
نمی دانم چرا ؟ شاید به رسم عادت پروانگی مان باز

برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم ...

 



تاريخ : دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, | 15:51 | نويسنده : آتریسا |

زندگی "باغی"است

که با عشق "باقی" است

"مشغول دل باش

نه"دل مشغول"

بیشتر "غصه های" ما

از "قصه  های" خیالی ماست

پس اگر" فرهاد" باشی

همه چیز "شیرین" است



تاريخ : پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:, | 22:16 | نويسنده : آتریسا |

یادمان باشد که امروز خطایی نکنیم

گرکه در خویش شکستیم صدایی نکنیم

یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم

وقت پرپر شدنش ساز و نوایی نکنیم

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد

طلب عشق زهر بی سر وپایی نکنیم



تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:, | 23:12 | نويسنده : آتریسا |

اری... اری...

زندگی زیباست...

زندگی اتشگهی دیرینه پا برجاست..

گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست..

ور نه خاموش است و خاموشی گناه ماست...



تاريخ : یک شنبه 8 مرداد 1391برچسب:, | 13:55 | نويسنده : آتریسا |

من صبورم اما
دست من نیست گر از باغ دلت،
خوشه عشق تو را میچینم
یا اگر زود به زود خواب چشمان تو را میبینم
من صبورم اما
بی دلیل از همه ی فاصله ها میترسم...
بی دلیل از همه ی تیرگی تلخ غروب و چراغی
که تو را از شب متروک دلم دور کند...
من صبورم اما
آه..
دلتنگی من چه میداند صبر چیست؟...!

 



تاريخ : پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:, | 12:0 | نويسنده : آتریسا |

خدایا سرده این پایین,از اون بالا تماشاکن

اگه میشه فقط گاهی,خودت قلب منو ها کن

خدایا سرده این پایین ببین دستامو میلرزه

دیگه حتی همه دنیا به این دوری نمی ارزه

تو اون بالا من این پایین دوتاییمون چرا تنها؟

اگه لیلا دلش گیره بگو مجنون چرا تنها؟

بگو گاهی که دلتنگم از اون بالا تو میبینی

بگو گاهی که غمگینم تو هم دلتنگ و غمگینی

خدایا من دلم قرصه کسی غیر تو با من نیست

خیالت از زمین روشن که حتی روز روشن نیست

کسی اینجا حواسش نیست که دنیا زیر چشماته

یه عمره یادمون رفته زمین دار مکافاته

فراموشم شده گاهی که این پایین چه ها کردم

که روزی باید از اینجا بازم پیش تو برگردم

خدایا وقت برگشتن یه کم با  من مدارا کن

شنیدم گرمه اغوشت,اگه میشه منم جا کن...



تاريخ : چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:, | 12:7 | نويسنده : آتریسا |

هر روز نبودنت را بر دیوار خط کشیدم

ببین این دیوار دیگر جایی برای خط کشیدن ندارد

اما تو..

خودت را راحت کردی و فقط یک خط کشیدی

ان هم روی من...



تاريخ : سه شنبه 3 مرداد 1391برچسب:, | 13:41 | نويسنده : آتریسا |

روز اول خیلی اتفاقی دیدمت...
روز دوم الکی الکی چشمهام به چشمت افتاد...
هفته بعد دزدکی بهت نگاه کردم...
ماه بعد شانسی به دلم نشستی
و
حالا سالهاست یواشکی دوست دارم....



تاريخ : دو شنبه 2 مرداد 1391برچسب:, | 11:6 | نويسنده : آتریسا |

تو کبوتر من بام

میپری از لب من نا ارام,دل سرخورده من,مانده در حسرت یک جرعه سلام...

تو کبوتر من باد

میکنی بال و پرت را ازاد,میپری از من ,در حنجره ام میماند,بغض نشکسته ای از یک فریاد..

تو کبوتر من تاک

تو دلت مست غرور,میپری سوی افق,پای من مانده ولی در درل خاک...

کاش میشد یک بار,من به جای تو کبوتر بودم

گرچه میدانم تقدیر,سرنوشت این گونه رقم میزد و بس

من کبوتر تو قفس...



تاريخ : یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:, | 15:8 | نويسنده : آتریسا |

معشوقي از عاشقش پرسيد...من قشنگم؟

عاشق جواب داد ...نه .

پرسيد ... دلش ميخواد با اون باشه؟

باز جواب داد ... نه .

....اگه ترکت کنم گريه ميکني؟

.... نه .

معشوق با چشمان پر از اشک مي خواست عاشق رو ترک کنه که اون دست معشوق رو گرفت و گفت: تو قشنگ نيستی بلکه زيبايي ... من نميخوام با تو باشم من نياز دارم با تو باشم ... اگه بري گريه نمي کنم ... ميميرم



تاريخ : یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:, | 15:2 | نويسنده : آتریسا |

گفتم :خدایا از همه دلگیرم ...                         گفت: حتی از من؟

گفتم :خدایا دلم را ربودند...                             گفت: پیش از من؟

گفتم :خدایاچقدر دوری...                                گفت: تو یا من؟

گفتم :خدایا تنها ترینم...                                 گفت: پس از من؟

گفتم :خدایا کمک خواستم...                            گفت: ازغیر از من؟

گفتم :خدایا دوستت دارم...                              گفت: بیش ازمن؟

گفتم :خدایا اینقدر نگو من...                            گفت:من تو ام و تو هم تکه ای از وجود من

...



تاريخ : یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:, | 14:29 | نويسنده : آتریسا |