سلامتی استادی که سرجلسه امتحان دید برگم سفیده، اومد درگوشم گفت نگران چی هستی؟ اسمتو بنویس بقیش بامن!
چه خواب خوبی بود فقط حیف که از خوشحالی از خواب پریدمو نتونستم تا آخرشو ببینم



تاريخ : شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:, | 20:6 | نويسنده : آتریسا |

 

عروسک قشنگ من قرمز پوشیده
تو بازوای یه نفر آروم خوابیده
اون که جواب همه پرسشای من بود
چن روزیه جواب زنگامو نمیده
صاحب تازه و اتاق تازه می خواست
درگیر جون گرفتن آرزوهاشه
سرم تو دستامه و هی فک می کنم که
دست یکی دیگه الان توی موهاشه
عروسک من، چشماتو وا کن
وقتی که شب شد، اون وقت لالاکن

خدا برام غصه می خورد وقتی که می رفت
زندگی واسه من می مرد وقتی که می رفت
دستی که از تو دست من تکون نمی خورد
توی هوا تکون می خورد وقتی که می رفت
عروسک من، منو نمی خوای
تو بغل اون…لا لای لالای لای

خواننده:ابوالفضل فلاح

 

 



تاريخ : چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:, | 21:31 | نويسنده : آتریسا |

دختر ۵ ساله‌ای از برادرش پرسید :معنی عشق چیست ؟؟

برادرش جواب داد :

عشق یعنی تو هر روز شكلات من را ، از كوله پشتی مدرسه‌ام بر میداری ،

و من هر روز بازهم شكلاتم را همانجا میگذارم...



تاريخ : دو شنبه 23 ارديبهشت 1392برچسب:, | 17:53 | نويسنده : آتریسا |

برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من
منم زیبا
که زیبا بنده ام را دوست می دارم
تو بگشا گوش دل، پروردگارت با تو می گوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را، آشتی کن با خدای خود
تو غیر از من چه میجویی؟
تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیزا، من خدایی خوب میدانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی . یا خدایی، میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم
طلب کن خالق خود را. بجو مارا، تو خواهی یافت
که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که
وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی، عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم. تویی والاترین مهمان دنیایم.
که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت
وقتی تو را من آفریدم، بر خودم احسنت میگفتم
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی، ببینم من تورا از درگهم راندم؟
که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور
آن نامهربان معبود، آن مخلوق خود را.
این منم پروردگار مهربانت. خالقت. اینک صدایم کن مرابا قطره اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو، جزمن کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن. بدان آغوش من باز است
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسبهای خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن ، تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من
تو بگشا گوش دل، پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان، رهایت من نخواهم کرد



تاريخ : شنبه 21 ارديبهشت 1392برچسب:, | 13:10 | نويسنده : آتریسا |

دلم برای یک نفر تنگ است
نه میدانم نامش چیست
و نه میدانم چه می کند
حتی خبری از رنگ چشم هایش هم ندارم
رنگ موهایش را نمی دانم
لبخندش را هم
فقط میدانم که باید باشد و نیست



تاريخ : جمعه 20 ارديبهشت 1392برچسب:, | 15:1 | نويسنده : آتریسا |

امروز آرزویم را در گوش قاصدک خواندم
به باد سپردم
قبل از اینکه چون قبلی ها
خودش بر باد روند ...



تاريخ : چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:, | 20:4 | نويسنده : آتریسا |


روزی میــرسَد
بـــی هیــــچ خَبـــَـــری
بــآ کولـــــه بــــآر تَنهـــآییـَم
دَر جـــآده هــآی بـی انتهــــآی ایـن دنیــآی عَجیـــــب
رآه خــــوآهم افتـــــآد
مَـــن کـــه غَریبـــــم
چـــه فَــــرقی دآرد کجـــــآی ایـــن دنیــــــآ بـآشــــم
همــه جــــآی جهــــآن تنهـــــآیی بــــآ مَـــن است…



تاريخ : شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:, | 22:41 | نويسنده : آتریسا |

نمی دانم
چرا امشب واژه هایم
خیس شده اند . . .
مثل ِ آسمانی که امشب
می بارد …
و اینک باران
بر لبه ی ِ پنجره ی ِ احساسم
می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد …
تا شاید از لحظه های ِ دلتنگی
گذر کنم…



تاريخ : پنج شنبه 12 ارديبهشت 1392برچسب:, | 20:50 | نويسنده : آتریسا |

او نگهبان تو خواهد بود,همه جا همراه توست,همیشه به فکر تو است,

به تو آب میدهد حتی زمانی که خودش تشنه است,با این که جثه اش کوچک است اما به خاطر تو با دنیا میجنگد,

به خاطر تو حتی دروغ میگوید در حالی که در تمام عمرش دروغ نگفته است...

خوب دیگر اگر سوالی نداری برو

نوزاد با تنی لرزان و ترس از فرشته پرسید:

نامش چیست؟

فرشته پاسخ داد: مادر صدایش بزن...



تاريخ : سه شنبه 10 ارديبهشت 1392برچسب:, | 22:15 | نويسنده : آتریسا |

گاهی انقدر دلم میگیرد..

   گاهی انقدر احساس تنهایی میکنم...

      گاهی انقدر خسته میشوم ...

و کسی نیست که تنهاییی هایم را با او تقسیم کنم...

خودم را با تمام قدرت در آغوش میکشم و میگویم...

**دیوونه خسته نشو..من که هنوز تنهات نذاشتم...**



تاريخ : شنبه 7 ارديبهشت 1392برچسب:, | 18:5 | نويسنده : آتریسا |

قلب من مانند کویر

                   و تو مانند باران...

                  میدانی که کویر بدون باران هم زنده است....



                                                                      پس برو....

 



تاريخ : چهار شنبه 4 ارديبهشت 1392برچسب:, | 19:48 | نويسنده : آتریسا |

 

ایـن روزهــا
عجیـب دلـم بـچگـی مـی خواهـد …
"خستـه ام"
فـقط یـک قـلم لطـفاً …

 

                                               می خواهـم خـودم را خط خـطی کنـم!


 

//////////

XXXXXX///////////////XXXXXXXXX

 



تاريخ : یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:, | 21:5 | نويسنده : آتریسا |