ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻣﺠﺎﺯﯾﺴﺖ؟!
.jpg)

دل دنیا رو خون کردی که اینجوری تو رفتی...
تموم دلخوشی هامو تو با رفتن گرفتی...


من از این می ترسم
در حادثه کربلا با سه نمونه شخصیت روبرو میشویم.
اول: حسین
حاضر نیست تسلیمِ حرفِ زور شود.
تا آخر میایستد.
خودش و فرزندانش کشته میشوند.
هزینه انتخابش را میدهد و به چیزی که نمیخواهد تن نمیدهد.
از آب میگذرد، از آبرو نه
*
دوم: یزید
همه را تسلیم میخواهد.
مخالف را تحمل نمیکند.
سرِ حرفش میایستد.
نوه پیغمبر را سر میٔبرد.
بی آبرویی را به جان میخرد و به چیزی که میخواهد میرسد
*
سوم: عمرِ سعد
به روایتِ تاریخ تا روز8 محرّم در تردید است.
هم خدا را میخواهد هم خرما،
هم دنیا را میخواهد هم اخرت.
هم میخواهد حسین را راضی کند هم یزید را.
هم اماراتِ کوفه را میخواهد،هم احترامِ مردم را.
نه حاضر است از قدرت بگذرد،نه از خوشنامی.
هم آب میخواهد هم آبرو.
دستِ آخر اما عمرِ سعد تنها کسی است که به هیچکدام از چیزهایی که میخواهد نمیرسد.
نه سهمی از قدرت میبرد نه از خوشنامی
*
ما آدمهایِ معمولی راستش نه جرات و ارادهِ حسین شدن را داریم،نه قدرت و ابزارِ یزید شدن را
اما
در درونِ همه ما یک عمرِ سعد هست!
من بیش از همه از عمر سعد شدن میترسم ...
الهم الرزقنا کرببلا
بابا را میـــــــــــدانمــــ چنـد بخشـــ استـــــ
بخــــشیـــــ
بــر روی زمیــــــــــــــــــــــــــــن
و بخــشیـ ـــــــ
بر بالای نیـــــزه
اما اینـــکه عمـــــ ـــــــــو ، چـــند بخـ ــش استــــــ را نمیــــــدانمـــ
فقــط ، بــــ ـــابــــــ ــا میــدانــــــ ـــــــد....
مهم نیست اصلا فدای سرت که یک تابستان دیگر گذشت و باز هم معجزه نشد به قول خودت صبر را با وفا داریمان تا پاییز بعد شرمنده می کنیم.
شاید از بس رو سفید شدیم پاییز آینده جای باران، برف در سرزمینمان بارید.
این مطلب یادتونه؟
واسه اول پاییز گذاشته بودمش
واسم جالب بود این جمله اش که شاید از بس رو سفید شدیم پاییز آینده جای باران, برف در سرزمینمان بارید.
الان همون پاییز سال آینده هستش!
میدونید چرا؟؟؟؟ چون جای باران شهر ما رو سفیدی برف فرا گرفته. مشهد الان چند ساعتی هست که بارش برف شروع شده به حدی که درختها و خیابون ها رو سفید پوش کرده
پاییز سال بعد همین امساله. من که یک حس خوب نسبت به این مسئله دارم
شما رو نمیدونم
چند کلمه حرف دارم داخل ادامه مطلب میذارم
رمز داره و به هرکسی نمیدم
اگر خواستید پیام بدید , یک عده هستن که میخوام بخونن اگر جزو اون عده باشید رمزشو میفرستم واستون
آدرس وبلاگتونو حتما بذارید

دخترک از میان جمعیتی که ساکت و بعضا بی تفاوت شاهد اجرای تعزیه اند رد میشود...
عروسک وقمقه اش را محکم زیر بغل میگیرد....
شمر با هیبتی خشن، همانطور که دور امام حسین (ع) می چرخد ونعره می زند،
از گوشه چشم دخترک را می پاید...
او با قدم های کوچکش از پله های تعزیه بالا می رود.
از مقابل شمر میگذرد.مقابل امام حسین(ع) می ایستد و به لب های سفید شده اش زل میزند...
قمقمه اش را مقابل او می گیرد.
شمشیر از دست شمر می افتد...
و رجز خوانی اش قطع میشود.
دخترک میگوید: " بخور،برای تو آوردم" و برمی گردد.رو به روی شمر که حالا دیگر بر زمین زانو زده می ایستد.
مردمک دخترک زیر لایه ی براق اشک می لرزد.
توی چشم های شمر نگاه می کند و با بغض می گوید : " بابا ، دیگه دوستت ندارم."
صدای هق هق مردم فضا را پر می کند....
از بی سوادی پرسیدند:عــــــشــــــق چند حرف داره؟
گفت:چــهــــارحرف.
همه بهش خندیدن.سرشو انداخت پایین و زیر لب گفت :مــــگـه حــــــســـیــن چــــنــد حـــرفـــ داره؟؟؟
"السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین"
ز دستم می روی اما صدایم در نمی آید/دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید..

سقا نظر کن تشنه ام طاقت ندارم
طفلِ صغیرم بر عطش عادت ندارم
آبی بیاور سینه ام آرام گیرد
خشکیده لب هایم ز مشکت کام گیرد
رفتی عمو باشد خدا پشت و پناهت
چشمان اهل این حرم مانده به راهت
ما منتظر بر درگه خیمه بمانیم
انجام وعده از عمو را جمله دانیم
اما پدر آمد عموی ما نیامد
یاربّ چرا آرامشِ دلها نیامد
بابا کمر بگرفته از داغ جدایی
گوید برادر جان ابالفضلم کجایی؟
دانم عمویم کشته ی این خاک گردید
روحش روانه در دلِ افلاک گردید
آید عمویم من دگر حرفی نگوییم
من جز عمو در این حرم چیزی نجویم.....




این چند وقت از در و دیوار خوردم
دیگر برای ضربه هایت جا ندارم
تا گیسوانم را ز دستانت در آرم
غیر از تحمل چاره ای دارم
گفتم به عمه از خدا مرگم بخواهد
خسته شدم میلی به این دنیا ندارم
گیریم که پی دادند گوشواره ام را
گوشی برای گوشواره ندارم
...
>> تو <<
آدم نیستی
من مسئول آدم نبودن تو نیستم
به سلامت
مخاطب خاصش خودش میدونه واس کی بوده
کی میدونه شاید امسال برا ارباب بمیرم