خاطره(2)

روز پنج شنبه مثلا هماهنگ کرده بودیم با دوستام که بریم بیمارستان

همه قرار بود ساعت8 جلوی بخش باشیم

ولی فقط من و یکی دیگه از دوستام اونجا بودیم

زنگ زدم به بقیه

یکی خواب بود

یکی هنو از خونه راه نیوفتاده بود

یعنی این وقت شناسی دوستام تو حلقم

قرار میذاریم همه میگیریم میخوابیم

من اون یکی دوستم رفتیم داخل بخش و فهمیدیم که اون روز کلا عمل نیس و کلی راه رو الکی رفته بودیم

دوستم عصبانی شد

بامن کلی دعوا کرد

هیچی دیگه منم سکوت کردم چون حق با اون بود

به این ترتیب این روز هم تموم شد

نظرات شما عزیزان:

bahar

ساعت15:23---5 مرداد 1392

خودت میری خوش میگذرونی منودعوا میکنی
پاسخ: من خوش نگذروندم

bahar

ساعت14:22---5 مرداد 1392

[وب سایت]

دارم برات صبر کن

بعد به من میگی....؟
پاسخ: مگه چی نوشته بودمممممممممممم؟؟؟؟؟

سهند

ساعت14:50---4 مرداد 1392

[وب سایت]

:

):

):

):

):

):

):

):

):

):

)

حقته تا تو باشی دیگه ملتو نذاری سر کار!!!!!
پاسخ: نشنوم صداتو!!!

تاريخ : جمعه 4 مرداد 1392برچسب:,

| 14:26 | نويسنده : آتریسا |