دنيا...
كوچكتر از آن است كه "گمشده"اي را در آن يافته باشي!
هيچكس اينجا گم نمي‌شود.
آدمها...
به همان خونسردي كه آمده‌اند
چمدانشان را مي‌بندند و ناپديد مي‌شوند.
يكي در مه،
يكي در باران،
يكي در باد،
و بي‌رحم‌ترينشان در برف.
و آنچه بر جاي مي‌ماند
رد پايي‌ست
و خاطره‌اي كه هر از گاه
(مثل نسيم سحر)
پس مي‌زند
پرده‌هاي اتاقت را...!
دنيا...
كوچكتر از آن است كه گمشده‌اي را در آن يافته باشي!



تاريخ : پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, | 18:22 | نويسنده : آتریسا |

هوا باراني است و فصل پاييز
گلوي آسمان از بغض لبريز


به سجده آمده ابري كه انگار
شده از داغ تابستانه سرريز


هواي مدرسه ، بوي الف با
صداي زنگ اول محكم وتيز


جزاي خنده هاي بي مجوز
و شاديها و تفريحات نا چيز


براي نوجواني هاي ما بود
فرود خشم و تهمت هاي يكريز


رسيده اول مهر و درونم
پرست ازلحظه هاي خاطرانگيز


كلاس درس خالي مانده از تو
من و گلهاي پژمرده سر ميز


هوا پاييزي و باراني ام من
درون خشم خود زنداني ام من


چه فرداي خوشي راخواب ديديم !
تمام نقشه ها بر آب ديديم !


چه دوراني چه روياي عبوري !
چه جستن ها به دنبال ظهوري !


من و تو نسل بي پرواز بوديم
اسير پنجه هاي باز بوديم


همان بازي كه با تيغ سرانگشت
به پيش چشمهاي من ترا كشت



تاريخ : چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:, | 23:39 | نويسنده : آتریسا |


بازگرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسبهای چوبکی
درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
کاش میشد باز کوچک می شدیم
لااقل یک روز کودک می شدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یادت بخیر
یاد درس آب و بابایت بخیر
ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشقها را خط بزن
دلم برای خط کشی کناردفتر مشق با خودکار مشکی و قرمز
برای پاک‌کن های جوهری و تراش های فلزی
برای گونیا و نقاله و پرگارو جامدادی
دلم برای تخته پاک‌کن و گچ های رنگی کنار تخته
برای اولین زنگ مدرسه
برای واکسن اول دبستان
برای سر صف ایستادن ها
برای قرآن های اول صبح و خواندن سرود ایران اول هفته
دلم برای مبصر شدن ، برای از خوب ، از بد
دلم برای ضربدر و ستاره
دلم برای ترس از سوال معلم
کارت صد آفرین
بیست داخل دفتر با خودکار قرمز
و جاکتابی زیر میزها ، جانگذاشتن کتاب و دفتر
دلم برای لیوان‌های آبی که فلوت داشت
دلم برای زنگ تفریح
برای عمو زنجیر باف بازی کردن ها
برای لی‌لی کردن
دلم برای دعا کردن برای نیامدن معلم
برای اردو رفتن
برای تمرین های حل نکرده و اضطراب آن
دلم برای روزنامه دیواری درست کردن
برای تزئین کلاس
برای دوستی هایی که قد عرض حیاط مدرسه بود
برای خنده های معلم و عصبانیتش
برای کارنامه…. نمره انضباط
برای مُهرقبول خرداد
دلم برای خودم
دلم برای دغدغه و آرزو هایم
دلم برای صمیمیت سیال کودکی ام تنگ شده
نمی دانم کدام روز در پشت کدام حصار بلند کودکی ام را جا گذاشتم
کسی آن سوی حصار نیست کودکی ام را دوباره به طرفم پرتاب کند؟



تاريخ : دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:, | 17:57 | نويسنده : آتریسا |

تو ای بنده من ...بدان
من همیشه بیدارم ...
و منتظر ...
مبادا لحظه ای تو مرا بخوانی و بی پاسخت بگذارم ...
مبادا تو ناامید از من هم دوری کنی ...
حتی نمیخواهم لحظه ای تو را ناامید و درمانده ببینم ...
وقتی که میدانم چقدر تورا دوست دارم و تو به این عشق نیازمندی...
هرگزتنهایت نمیگذارم ...
صدایم کن ...
من همیشه بیدارم
و مراقب تو ...

 

خدایا دوستت دارم



تاريخ : پنج شنبه 20 مهر 1391برچسب:, | 21:17 | نويسنده : آتریسا |

ای بابا

دلم گرفت بس که نوشتم و کسی پیدا نشد بخونه



تاريخ : شنبه 15 مهر 1391برچسب:, | 20:9 | نويسنده : آتریسا |

نامت چه بود؟
آدم

فرزند؟
من را نه مادری نه پدری، بنویس اولین یتیم خلقت

محل تولد؟
بهشت پاك

اینك محل سكونت؟
زمین خاك

آن چیست بر گرده نهادی؟
امانت است

قدت؟
روزی چنان بلند كه همسایه خدا،اینك به قدر سایه بختم به روی خاك

اعضاء خانواده؟
حوای خوب و پاك ، قابیل خشمناك ، هابیل زیر خاك

روز تولدت؟
روز جمعه، به گمانم روز عشق

رنگت؟
اینك فقط سیاه ، ز شرم چنان گناه

چشمت؟
رنگی به رنگ بارش باران ، كه ببارد ز آسمان

وزنت ؟
نه آنچنان سبك كه پرم دئر هوای دوست ... نه آ نچنان وزین كه نشینم بر این خاك

جنست ؟
نیمی مرا ز خاك ، نیمی دگر خدا

شغلت ؟
در كار كشت امیدم

شاكی تو ؟
خدا

نام وكیل ؟
آن هم خدا

جرمت؟
یك سیب از درخت وسوسه

تنها همین ؟
همین
!!!!
حكمت؟
تبعید در زمین

همدست در گناه؟
حوای آشنا

ترسیده ای؟
كمی

ز چه؟
كه شوم اسیر خاك

آیا كسی به ملاقاتت آمده؟
بلی

كه؟
گاهی فقط خدا

داری گلایه ای؟
دیگر گلایه نه؟، ولی...

ولی چه ؟
حكمی چنین آن هم یك گناه!!؟

دلتنگ گشته ای ؟
زیاد

برای كه؟
تنها خدا

آورده ای سند؟
بلی

چه ؟
دو قطره اشك

داری تو ضامنی؟
بلی

چه كسی ؟
تنها كسم خدا

در آ خرین دفاع؟
                                         می خوانمش كه چنان اجابت كند دعا



تاريخ : سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:, | 18:55 | نويسنده : آتریسا |

ز هنگامی که خداوند مشغول خلق زن بود، شش روز می‌گذشت.

فرشته‌ای ظاهر شد و گفت: "چرا این همه وقت صرف این یکی می‌فرمایید؟"

خداوند پاسخ داد:

"دستور کار او را دیده‌ای‌؟

باید دویست قطعه متحرک داشته باشد، که همگی قابل جایگزینی باشند.

بوسه‌ای داشته باشد که بتواند همه دردها را، از زانوی خراشیده گرفته تا قلب شکسته، درمان کند."

فرشته سعی کرد جلوی خدا را بگیرد.

"این همه کار برای یک روز خیلی زیاد است. باشد فردا تمامش بفرمایید."

خداوند گفت :

"نمی شود!!

چیزی نمانده تا کار خلق این مخلوقی را که این همه به من نزدیک است، تمام کنم.

از این پس می تواند هنگام بیماری، خودش را درمان کند،

یک خانواده را با یک قرص نان سیر کند و یک بچه پنج سال را وادار کند دوش بگیرد."

فرشته نزدیک شد و به زن دست زد.


"اما ای خداوند، او را خیلی نرم آفریدی."

"بله نرم است، اما او را سخت هم آفریده‌ام.

تصورش را هم نمی‌توانی بکنی که تا چه حد می‌تواند تحمل کند و زحمت بکشد."

فرشته پرسید :

"فکر هم می‌تواند بکند؟"

خداوند پاسخ داد :

"نه تنها فکر می‌کند، بلکه قوه استدلال و مذاکره هم دارد."

آن گاه فرشته متوجه چیزی شد و به گونه زن دست زد.

فرشته پرسید :

"اشک دیگر برای چیست؟"

خداوند گفت:

"اشک وسیله‌ای است برای ابراز شادی، اندوه، درد، نا‌امیدی، تنهایی، سوگ و غرورش."

فرشته متاثر شد:

"شما فکر همه چیز را کرده‌اید، چون زن‌ها واقعا حیرت انگیزند."

زن‌ها قدرتی دارند که مردان را متحیر می‌کنند.

همواره بچه‌ها را به دندان می‌کشند.

سختی‌ها را بهتر تحمل می‌کنند.

بار زندگی را به دوش می‌کشند،

ولی شادی، عشق و لذت به فضای خانه می‌پراکنند.

وقتی خوشحالند گریه می‌کنند.

برای آنچه باور دارند می‌جنگند.

در مقابل بی‌عدالتی می‌ایستند.

وقتی مطمئن‌اند راه حل دیگری وجود دارد، نه را نمی‌پذیرند.

بدون قید و شرط دوست می‌دارند.

وقتی بچه‌هایشان به موفقیتی دست پیدا می‌کنند گریه می‌کنند.

وقتی می‌بینند همه از پا افتاده‌اند، قوی و پابرجا می‌مانند.

آنها می‌رانند، می‌پرند، راه می‌روند، می‌دوند که نشانتان بدهند چه قدر برایشان مهم هستید.

قلب زن است که جهان را به چرخش در می‌آورد

زن‌ها در هر اندازه و رنگ و شکلی موجودند و می‌دانند که بغل کردن و بوسیدن می‌تواند هر دل شکسته‌ای را التیام بخشد.

کار زن‌ها بیش از بچه به دنیا آوردن است،

آنها شادی و امید به ارمغان می‌آورند. آنها شفقت و فکر نو می‌بخشند

زن‌ها چیزهای زیادی برای گفتن و برای بخشیدن دارند.

خداوند گفت: "این مخلوق عظیم فقط یک عیب دارد!"

فرشته پرسید: "چه عیبی؟"

خداوند گفت:

"قدر خودش را نمی داند . . ."



تاريخ : چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:, | 21:7 | نويسنده : آتریسا |



دیدی آخرش تابستان آنقدر غصه ی ما را خورد که پاییز شد! ببین…  تو یادت نیست ما کجای دفتر خاطرات پاییز سال گذشته نوشتیم و زیرش را امضا کردیم که سرخی ما از تو و زردی تو از ما ؟ که هنوز مهر نشده روی خط نه چندان صاف سرنوشتمان زرد کشیدند. خلاصه از قدیم و دور گفته اند و می گویند که پاییز فصل عاشق هاست و آذز آتش گرفته هم فرزند سوم همین پاییز بود که ما را به این روز نمی دانم چه رنگی نشاند! به عاشقیم یقین دارم که می نویسم و گمان می کنم اگر تبریک تولد پاییز را ننویسی باید به عاشق نبودنت یقین کرد. مهم نیست اصلا فدای سرت که یک تابستان دیگر گذشت و باز هم معجزه نشد به قول خودت صبر را با وفا داریمان تا پاییز بعد شرمنده می کنیم شاید از بس رو سفید شدیم پاییز آینده جای باران، برف در سرزمینمان بارید. پاییز مبارک کی گفته پاییز اونه که باد برگ هارو میریزه؟ واسه کسی که عاشقه تموم سال پاییزه…

............

 



تاريخ : یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:, | 18:53 | نويسنده : آتریسا |

هیچ کس اشکی برای ما نریخت

          هرکه با ما بود از ما می گریخت

چند روزیست حالم دیدنیست

          حال من از این و ان پرسیدنیست

گاه برروی زمین زل میزنم

          گاه بر حافظ تفاعل میزنم

حافظ دیوانه فالم را گرفت

          یک غزل امد که حالم را گرفت

ما ز یاران چشم یاری داشتیم

          خود غلط بود انچه می پنداشتیم...



تاريخ : سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:, | 19:44 | نويسنده : آتریسا |

خداوند لبخند زد و دختر متولد شد

لبخند خدا, روزت مبارک



تاريخ : سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:, | 13:49 | نويسنده : آتریسا |

تو مرد شدی.. * نه برای در حسرت ماندن یک بوسه*

تو مرد شدی.. *برای خلق بوسه ای از جنس ارامش*

تو مرد نشدی.. * که همخواب ادمهای بیخواب شوی*

تو مرد شدی.. *که برای خواب کسی رویا شوی*

تومرد نشدی.. *که در تنهاییت حسرت اغوشی عاشقانه را داشته باشی*

تو مرد شدی.. *تا اغوشت در اتنهای عشقت باشد*

**قدر مرد بودنت را بدان**



تاريخ : پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, | 21:25 | نويسنده : آتریسا |

این اهنگ یک خاطره خیلی قشنگ رو واسم زنده میکنه

اهنگ قشنگیه اینجا متن و و معنیش رو میذارم اما لینک دانلودش رو پیدا نکردم که بذارم

اهنگ قلب قلب از محمد سالم

یک اهنگ عربیه

امیدوارم خوشتون بیاد

***

قلب قلب
ای قلب من

قلب قلب وين وين غايب علية يومين
ای قلب من کجایی ؟ دو روز است که از من دور شده ای
لتغيب اكثر حبيبي خاف اموت من الحنين
بیشتر از این دور نشو نازنینم ، می ترسم از مهربانی بمیرم
حبيبي ناسي لو شنو
عزیزم من را فراموش کرده است ، برای چه ؟
شو بسرعة تنسى ياحلو
چه قدر سریع مرا از یاد بردی ای زیبا
مآتقلي يمعود شكو يعني شكو
به من نمی گویی که باز می گردی ، یعنی چی ؟
لك ليش لك بذات مو قلتلي اشبعك بوسات
نه ، این در ذات تو نیست ... به من نگو بوسه هایت من را خسته کرده
بذنك تسمعك غنوات صوتي حلوو
به سختی صدای آواز زیبایم را می شنوی
قلب قلب ليش اتروح ضليت بعدك مجروح
ای قلب من ، چرا می روی ؟ بعد از تو زخم دیده می شوم
من غبت عني حبيبي حسيت طلعت الروح
از دیدارت عزیزم ، احساس می کنم روحم طلوع کرده
بغيابك اني اتعذبت واتلوعت واتمرمرت
در دوری از تو من عذاب و درد می کشم و شکوه می کنم
وانت علية اتأخرت يعني شكو
و تو همیشه تاخیر می کنی ، یعنی چه ؟
لك ليش لك بذات مو قلتلي اشبعك بوسات
نه ، این در ذات تو نیست ... به من نگو بوسه هایت من را خسته کرده
بذنك تسمعك غنوات صوتي حلوو
به سختی صدای آواز زیبایم را می شنوی
قلب قلب ليش اتغيب تترك حبيبك مو عيب
ای قلب من ، چرا دور می شوی ؟ ترک کردن عزیزت عیب نیست ؟
واني بغيابك انجرح وبجيتك جروحي اطيب
و من در دوری ات مجروح شدم و به سوی تو آمدم تا درد من را درمان کنی
اريد من عندك وعد ماتفارق عيوني بعد
از تو وعده می خواهم که از این به بعد از جلوی چشمانم دور نشوی
فدوة الك روحي والكبد بعد شكو
همه ی روح و جانم را فدایت می کنم
لك ليش لك بذات مو قلتلي اشبعك بوسات
نه ، این در ذات تو نیست ... به من نگو بوسه هایت من را خسته کرده
بذنك تسمعك غنوات صوتي حلوو
به سختی صدای آواز زیبایم را می شنوی

لینک دانلودش رو چون از یک بلاگ دیگه پیدا کردم میذارم داخل قسمت نظرات

دوست داشتید دانلودش کنید



تاريخ : پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:, | 11:35 | نويسنده : آتریسا |

زندگی یعنی..

بی اختیار متولد شدن

مخفیانه گریستن

دیوانه وار عشق ورزیدن

و عاقبت در حسرت انچه دل میخواهد و منطق نمیپذیرد مردن...



تاريخ : چهار شنبه 15 شهريور 1391برچسب:, | 12:34 | نويسنده : آتریسا |

گفتی که چو خورشید زنم سوی تو پر...

چون ماه شبی میکشم از پنجره سر...

افسوس که خورشید شدی تنگ غروب...

اندوه که مهتاب شدی وقت سحر...



تاريخ : شنبه 11 شهريور 1391برچسب:, | 17:29 | نويسنده : آتریسا |

نوبر است این چشم ها حیف است خوابش می کنی

تا به کی قلب مرا هر شب خرابش می کنی؟

آنقدر سیب گناه از چشم هایت می کند
مطمئنا یک شبی آدم حسابش می کنی

کاش می شد کوچه ای باشم که شب ها در سکوت
با قدم هایت دچار اضطرابش می کنی

باشد از جنس خدایی پس خدایی کن بگو
کی دعایی را که کردم مستجابش می کنی؟

خانه ای می سازم از عشق تو در رویای محض
با وجود آنکه می دانم ...... خرابش می کنی!



تاريخ : چهار شنبه 8 شهريور 1391برچسب:, | 15:55 | نويسنده : آتریسا |

شنبه زادروز شخصی است که تمام جهان به وجودش می بالد و تمامی مردمان دنیا آرزوی این را دارند که کاش وی جزئی از تاریخ آنها بود که مرد بود و مردانه زیست و مردانه دار فانی را وداع گفت و به دیار باقی شتافت.او شاید تنها کسی بود که در آن روزگاران کهن هیچگاه اسیر جلای قدرت نشد و پایه های قدرت خود را بر مبنای ظلم و فجور بنا نکرد ، در هیچ گذرگاهی عابری را نیازرد و بندگان خداوند را نه بندگان خویش که بندگان پروردگار دید و حقوق بشر را در تمامی مراحل زندگی خویش با تمام وجود محترم شمرد و بدان به معنای واقعی کلام عمل کرد.

او تنها کسی بود که تخت شاهی را از روی دوش مردمان برداشت و در کنار آنها و قدم به قدم آنها انسانیت را برایشان معنی کرد ؛‌ چنان که وقتی سرزمینی را فتح می کرد مردمانش خداوند را شاکر می شدند که عدالت به سرزمین آنها هم رسیده و روی خوش زندگی به آنها خندیده است.

کوروش بزرگ پادشاهی بود بی ریا و تمامی دغدغه های صادقانه او در تلاش برای انتشار عدالت و مهرورزی به جهانیان خلاصه می شد.شاید تنها پادشاهی بود که در تمامی کتب آسمانی به نحوی از او یاد شده است …
آرزومندم که از کوروش و تمامی شاهان عادل به نیکی یاد کنیم و آنها را به عنوان سرمایه های واقعی مان به جهانیان بشناسانیم(گر چه جهانیان بیش از ما از کوروش می دانند)

4 شهریور زادروز مردی که بیش از 2500 سال پیش به انسانیت ارج مینهاد خجسته باد
**



تاريخ : شنبه 4 شهريور 1391برچسب:, | 21:25 | نويسنده : آتریسا |

 پنج وارونه چه معنا دارد؟

خواهر کوچکم از من پرسید

من به او خندیدم

کمی آزرده و حیرت زده گفت:

روی دیوار و درختان دیدم

باز هم خندیدم

گفت: دیروز خودم دیدم

پسر همسایه پنج وارونه به مینو می داد

آنقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید

بغلش کردم و بوسیدم و گفتم

بعدها وقتی غم

سقف کوتاه دلت را خم کرد

به گمان خواهی فهمید پنج وارونه چه معنا دارد...



تاريخ : چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:, | 18:52 | نويسنده : آتریسا |

باز باران با ترانه میخورد بر بام خانه...

خانه ام کو؟

خانه ات کو؟

آن دل ویرانه ات کو؟

روزهای کودکی کو؟

فصل خوب سادگی کو؟

یادت اید روز باران گردش یک روز دیرین؟

پس چه شد دیگر کجا رفت؟

خاطرات خوب و رنگین

در پس آن کوی بن بست

در دل تو ارزو هست؟

کودک خوشحال دیروز

غرق در غمهای امروز

یاد باران رفته از یاد

آرزو ها رفته بر باد...



تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1391برچسب:, | 13:8 | نويسنده : آتریسا |

عجب صبری خدا دارد...

اگر من جای او بودم

برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان

هزاران لیلی ناز افرین را کو به کو اواره و دیوانه میکردم...

 

عجب صبری خدا دارد...

اگر من جای او بودم

بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان

سراپای وجود بیوفا معشوق را

پروانه میکردم...



تاريخ : پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:, | 11:3 | نويسنده : آتریسا |

من نمیدونستم تو دوستم داری

      که چه شبهایی رو واسه من بیداری

من نمیتونستم حستو بشناسم

      از صدای بارون از سر احساسم

من نمیدونستم این همه رویارو

      من نمینهمیدم حس ادمهارو

انتظارت از من خوبی و خوبی بود

      تو که میدونستی قلب من چوبی بود

تو که میدونستی عاشقی بی راهه

      جسم من از باده روح من از کاهه

بانوی شالی ها جسم تو اسودس

      عاشق من بودن واسه تو بیهودس

من که گیره پام تو برو از پیشم

      من نمیدونستم دارم عاشق میشم

سرنوشت من رو توکه میدونستی

      من نمیتونستم تو که میتونستی...



تاريخ : پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:, | 10:56 | نويسنده : آتریسا |