بازگرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسبهای چوبکی
درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
کاش میشد باز کوچک می شدیم
لااقل یک روز کودک می شدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یادت بخیر
یاد درس آب و بابایت بخیر
ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشقها را خط بزن
دلم برای خط کشی کناردفتر مشق با خودکار مشکی و قرمز
برای پاککن های جوهری و تراش های فلزی
برای گونیا و نقاله و پرگارو جامدادی
دلم برای تخته پاککن و گچ های رنگی کنار تخته
برای اولین زنگ مدرسه
برای واکسن اول دبستان
برای سر صف ایستادن ها
برای قرآن های اول صبح و خواندن سرود ایران اول هفته
دلم برای مبصر شدن ، برای از خوب ، از بد
دلم برای ضربدر و ستاره
دلم برای ترس از سوال معلم
کارت صد آفرین
بیست داخل دفتر با خودکار قرمز
و جاکتابی زیر میزها ، جانگذاشتن کتاب و دفتر
دلم برای لیوانهای آبی که فلوت داشت
دلم برای زنگ تفریح
برای عمو زنجیر باف بازی کردن ها
برای لیلی کردن
دلم برای دعا کردن برای نیامدن معلم
برای اردو رفتن
برای تمرین های حل نکرده و اضطراب آن
دلم برای روزنامه دیواری درست کردن
برای تزئین کلاس
برای دوستی هایی که قد عرض حیاط مدرسه بود
برای خنده های معلم و عصبانیتش
برای کارنامه…. نمره انضباط
برای مُهرقبول خرداد
دلم برای خودم
دلم برای دغدغه و آرزو هایم
دلم برای صمیمیت سیال کودکی ام تنگ شده
نمی دانم کدام روز در پشت کدام حصار بلند کودکی ام را جا گذاشتم
کسی آن سوی حصار نیست کودکی ام را دوباره به طرفم پرتاب کند؟
نظرات شما عزیزان:

پس چرا خبری از من نیست؟؟؟
سالهاست که از خودم گذر کردم...یادم به خیر...
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)