"یکی بود یکی نبود"
اونکه بود تو بودی
اونکه تو قلب تو نبود من بودم...
"یکی داشت یکی نداشت"
اون که داشت تو بودی
اونکه کسی رو جز تو نداشت من بودم...
"یکی خواست یکی نخواست"
اون که خواست تو بودی
اون که نخواست از تو جدا بشه من بودم...
"یکی گفت یکی نگفت"
اون که گفت تو بودی
اون که دوستت دارم رو جز تو به کسی نگفت من بودم...
"یکی رفت یکی نرفت"
اون که رفت تو بودی
اون که تا اخرش به پات موند من بودم...
باران و چتر و شال و شنل بود و ما دوتا...
جوی و دوجفت چکمه و گِل بود و ما دوتا...
وقتی نگاه من به تو افتاد سرنوشت
تصدیق گفته های هِگل بود و ما دوتا...
روز قرار اول و میز و سکوت و چای
سنگینی هوای هتل بود و ما دوتا...
افتاد روی میز ورقهای سرنوشت
فنجان و فال و بی بی و دل بود و ما دوتا...
کم کم زمانه داشت به هم میرساندمان
درکوچه ساز و تنبک و کِل بود و ما دوتا...
تا آفتاب زد همه جا تارشد برام
دنیه چقدر سرو کِسِل بود و ما دوتا...
از خواب میپریدیم و این ماجرا فقط
یک آرزوی مانده به دل بود و ما دوتا...
من یک زنم...
من هم مثل تو گوش دادن به موسیقی و خندیدن و دویدن در باد را دوست دارم
لطفا "تو" نگاهت راتطهیر کن...
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق ان شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
گفت :یارب.. از چه خارم کرده ای؟
برصلیب عشق دارم کرده ای؟
بیش از این زین عشق دلخونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگت پنهان و پیدایت منم
سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی...
...
زندگی ...
حس عجیبیست که یک مرغ مهاجر دارد...
ما نسل بوسه های خیابانی هستیم
نسل خوابیدن با اس ام اس
نسل دردودل با غریبه های مجازی
نسل جمله های کوروش و دکتر شریعتی
نسل کادوهای یواشکی
نسل ترس از چراغ های گردان ماشین پلیس
نسل سوخته
نسل من
نسل تو
یادمان باشد هنگامی که دوباره به جهنم رفتیم بین عذابهایمان مدام بگوئیم :
یادش بخیر
دنیای ماهم همینطور بود
مثل جهنم .....
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی ...
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم ...
زندگی "باغی"است
که با عشق "باقی" است
"مشغول دل باش
نه"دل مشغول"
بیشتر "غصه های" ما
از "قصه های" خیالی ماست
پس اگر" فرهاد" باشی
همه چیز "شیرین" است
یادمان باشد که امروز خطایی نکنیم
گرکه در خویش شکستیم صدایی نکنیم
یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم
وقت پرپر شدنش ساز و نوایی نکنیم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد
طلب عشق زهر بی سر وپایی نکنیم
اری... اری...
زندگی زیباست...
زندگی اتشگهی دیرینه پا برجاست..
گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست..
ور نه خاموش است و خاموشی گناه ماست...
دست من نیست گر از باغ دلت،
خوشه عشق تو را میچینم
یا اگر زود به زود خواب چشمان تو را میبینم
من صبورم اما
بی دلیل از همه ی فاصله ها میترسم...
بی دلیل از همه ی تیرگی تلخ غروب و چراغی
که تو را از شب متروک دلم دور کند...
من صبورم اما
آه..
دلتنگی من چه میداند صبر چیست؟...!


خدایا سرده این پایین,از اون بالا تماشاکن
اگه میشه فقط گاهی,خودت قلب منو ها کن
خدایا سرده این پایین ببین دستامو میلرزه
دیگه حتی همه دنیا به این دوری نمی ارزه
تو اون بالا من این پایین دوتاییمون چرا تنها؟
اگه لیلا دلش گیره بگو مجنون چرا تنها؟
بگو گاهی که دلتنگم از اون بالا تو میبینی
بگو گاهی که غمگینم تو هم دلتنگ و غمگینی
خدایا من دلم قرصه کسی غیر تو با من نیست
خیالت از زمین روشن که حتی روز روشن نیست
کسی اینجا حواسش نیست که دنیا زیر چشماته
یه عمره یادمون رفته زمین دار مکافاته
فراموشم شده گاهی که این پایین چه ها کردم
که روزی باید از اینجا بازم پیش تو برگردم
خدایا وقت برگشتن یه کم با من مدارا کن
شنیدم گرمه اغوشت,اگه میشه منم جا کن...
هر روز نبودنت را بر دیوار خط کشیدم
ببین این دیوار دیگر جایی برای خط کشیدن ندارد
اما تو..
خودت را راحت کردی و فقط یک خط کشیدی
ان هم روی من...
روز دوم الکی الکی چشمهام به چشمت افتاد...
هفته بعد دزدکی بهت نگاه کردم...
ماه بعد شانسی به دلم نشستی
و
حالا سالهاست یواشکی دوست دارم....



تو کبوتر من بام
میپری از لب من نا ارام,دل سرخورده من,مانده در حسرت یک جرعه سلام...
تو کبوتر من باد
میکنی بال و پرت را ازاد,میپری از من ,در حنجره ام میماند,بغض نشکسته ای از یک فریاد..
تو کبوتر من تاک
تو دلت مست غرور,میپری سوی افق,پای من مانده ولی در درل خاک...
کاش میشد یک بار,من به جای تو کبوتر بودم
گرچه میدانم تقدیر,سرنوشت این گونه رقم میزد و بس
من کبوتر تو قفس...
معشوقي از عاشقش پرسيد...من قشنگم؟
عاشق جواب داد ...نه .
پرسيد ... دلش ميخواد با اون باشه؟
باز جواب داد ... نه .
....اگه ترکت کنم گريه ميکني؟
.... نه .
معشوق با چشمان پر از اشک مي خواست عاشق رو ترک کنه که اون دست معشوق رو گرفت و گفت: تو قشنگ نيستی بلکه زيبايي ... من نميخوام با تو باشم من نياز دارم با تو باشم ... اگه بري گريه نمي کنم ... ميميرم
گفتم :خدایا از همه دلگیرم ... گفت: حتی از من؟
گفتم :خدایا دلم را ربودند... گفت: پیش از من؟
گفتم :خدایاچقدر دوری... گفت: تو یا من؟
گفتم :خدایا تنها ترینم... گفت: پس از من؟
گفتم :خدایا کمک خواستم... گفت: ازغیر از من؟
گفتم :خدایا دوستت دارم... گفت: بیش ازمن؟
گفتم :خدایا اینقدر نگو من... گفت:من تو ام و تو هم تکه ای از وجود من
...
میدونی چرا وقتی بارون میاد خدارو بیشتر حس میکنیم؟
چون بارون یعنی نقطه چین تا خدا...
امروز روز اول این وبلاگ هستش
منم اینجاخیلی تنهام
امیدوارم کسی واسه کمک به من بیاد اینجا تا باهم بتونیم این بلاگ رو بچرخونیم
خوشحال میشم کمکم کنید
ماهی که در آن عشق آفریده شد و مردانگی و شرف در عطش عشق به حسین معنا گرفت