راستی خدا
دلم هوای دیروز را کرده
هوای روزهای کودکی را
دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم
آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد
دلم میخواهد دفتر مشقم را باز کنم و دوباره تمرین کنم
الفبای زندگی را
میخواهم خط خطی کنم تمام آن روزهایی که دل شکستم و دلم را شکستند
دلم میخواهد این بار اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان
هر چه میخواهید بکشید
این بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو
دلم میخواهد این بار اگر گلی را دیدم
آن را نچینم
دلم میخواهد …
می شود باز هم کودک شد؟؟
راستی خدا!
دلم فردا هوای امروز را می کند

...



تاريخ : سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:, | 17:38 | نويسنده : آتریسا |

 

پر از تنهاییم ای کاش بودی
که داره زندگیم از دست میره
یه آهنگی گذاشتم که میدونم
اگه گوشش کنی گریت میگیره
صدام از گریه ی دیشب گرفته
چه بارونی چه احساسی چه حالی
با اشکام باز مهمونی گرفتم
همه چی هست فقط جای تو خالی

دارم دنبال عکسامون میگردم
همونا که لب دریا گرفتیم
اگه ما سهم هم دیگه نبودیم
چرا توی دل هم جا گرفتیم؟
چه معصومانه افتادی تو این عکس
چه لبخند نجیبی رو لباته
تو میخندی و من گریم گرفته
چقدر این خونه تشنه ی صداته

تو یادت رفته وقتی گریه دارم
برای اشکای من شونه باشی
تو یادت رفته باید خونه باشی
باید پیش منه دیوونه باشی
نگو خونه بگو دیوار بی در
که سرتا پاشو خاموشی گرفته
مگه من توی تقدیرت نبودم
شاید دنیا فراموشی گرفته

 

اهنگ جای تو خالی

خواننده** پویا بیاتی**

 



تاريخ : پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:, | 19:58 | نويسنده : آتریسا |

سلام ای اشنای بی بهانه

سلام ای روزهای عاشقانه..........

 

 

قدمهایم را برمیدارم

میروم

از کنار تمام روزها رد میشوم

و تمام خاطرات

به تو که میرسم میایستم

توان حرکتم نیست

غم نبودنت چقدر بزرگ است

وحس بودنت چقدر شگفت انگیز

میخواهم تاابد در همین نقطه بمانم

جایی که تو هستی و من و زندگی

کاش زمان همینجا متوقف بماند....



تاريخ : جمعه 27 بهمن 1391برچسب:, | 1:53 | نويسنده : آتریسا |

این تبلیغ بالای صفحه کار من نیست

اگه میتونید راهنمایی کنید که چطور میشه پاکش کنم تو قسمت نظرات برام بنویسید

ممنون



تاريخ : دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:, | 1:2 | نويسنده : آتریسا |

 

مترسک همیشه مراقب مزرعه بود با همان قیافه زمخت ،بی تحرک و بی صدا .روزی مزرعه از مترسک پرسید:

تا بحال عاشق شدی؟ اما مترسک باز هم بی هیچ گونه تحرک فقط جواب سکوت داد مثل دفعات قبل ...

اما مزرعه از دل مترسک خبر نداشت که او عاشق گنجشکی بود که از گرسنگی مرده بود... .

 

با تشکر از دوست عزیزی که این متن رو برای من فرستادن و خواستن یک پست باشه

شرمنده واسش عکس هم پیدا کردم اما نشد بذارم



تاريخ : شنبه 21 بهمن 1391برچسب:, | 1:12 | نويسنده : آتریسا |

عشق من ناز نکن عمر ما پايان ميگيره

      يه روزي دست زمونه ترو از من ميگيره

     وقتي تنهام با تو بودن واسه من زندگي

     تورو ديدن توروخواستن رو کي از من ميگيره

                                    عشق من قلب اين عاشق با تو اروم ميگيره

                                      همه ناله هاي من از اون تگاهت دوريه

                                      توروديدن تو رو خواستن تو رو هر جا مييبينم

                                     بي تو و عشق تو و من هميشه تنها ميمونم

     عشق من عاشقتم تکرارت هر شب عادته

        همه حرفام به خدا از عشق و از سخاوته

        با تو بودن توي دنيا واسه من نهايته

         عشق من بي کسيو شب با تو پايون ميگيره

                                همه رگهام از حرارت نگات خون ميگيره

                                   با تو بودن توي دنيا واسه من نهايته

                                   تو گمون کردي بري خاطره هاتم ميميره

                                   روزهاي رفته برام رنگ سياهي ميگيره

     اگه صد بهارو پاييز واسه تو گريه کنم

         نميتونم که تو رو هميشه از ياد ببرم

        من همون عاشقتم تا که چشام باروني

       همه ناله هاي من ازاون نگاهت دوريه

                             با تو بودن توي دنيا واسه من نهايته

                            عشق من بي کسيا شب با تو پايون ميگيره

                           همه رگهام از حرارت نگاهت خون ميگيره

                         با تو بودن توي دنيا واسه من نهايته 

 

تقدیم به ملیکای عزیزم



تاريخ : جمعه 20 بهمن 1391برچسب:, | 1:2 | نويسنده : آتریسا |

ماهی شده بود باورش..

تور اگه بندازن سرش...

میشه عروس ماهیا....

شاه ماهی میشه همسرش.....

..اما..

ماهیه باورش نبود..

تور اگه بندازن سرش...

نگاه گرم ماهیگیر.....

میشه نگاه آخرش.....



تاريخ : سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:, | 11:25 | نويسنده : آتریسا |

برای تو که نه، ولی دلم برای روزهای با هم بودنمان تنگ شده...

برای تو که نه، ولی برای " مواظب خودت باش " شنیدن، دلم تنگ شده ..

برای تو که نه، ولی برای دلی که نگرانم می شد، دلم تنگ شده...


راستش برای اینها که نه، ولی برای خودت، دلم خیلی تنگ شده!...



تاريخ : شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, | 12:1 | نويسنده : آتریسا |

عادت ندارم درد دلم رابه كسي بگويم

پس خاكش ميكنم زيرچهره ي خندانم

تاهمه فكركنند

نه دردي دارم ونه قلبي
...



تاريخ : شنبه 7 بهمن 1391برچسب:, | 18:37 | نويسنده : آتریسا |

جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست ...
عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید: چه می بینی؟
گفت: آدم هایی که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد.
بعد آینه بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی؟
گفت: خودم را می بینم !
عارف گفت: ولی دیگر دیگران را نمی بینی !
آینه و پنجره هر دو از یک ماده ی اولیه ساخته شده اند و آن چیزی نیست جز "شیشه"
اما در آینه لایه ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی بینی
این دو شی شیشه ای را با هم مقایسه کن :
وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آنها احساس محبت می کند.
اما وقتی از جیوه (یعنی ثروت) پوشیده می شود، تنها خودش را می بیند !
تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش جیوه ای را از جلو چشم هایت برداری، تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری ...




تاريخ : پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:, | 22:29 | نويسنده : آتریسا |

 

الو ... الو... سلام

 

کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟

 

مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟

 

پس چرا کسی جواب نمیده؟

 

یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس:بله با کی کار داری کوچولو؟

 

خدا هست؟ باهاش قرار داشتم.. قول داده امشب جوابمو بده.

 

بگو من میشنوم.

 

کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ...

 

هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم .

 

صدای بغض آلودش آهسته گفت: یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟

 

فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی: نه خدا خیلی دوستت داره، مگه کسی میتونه تو رو دوست نداشته باشه؟

 

بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت: اصلا اگه نگی خدا باهام حرف بزنه گریه میکنما.....

 

بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛صدایی شنید

 

:بگو عزیزم، بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو......

 

دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد وگفت: خدا جون، خدای مهربون، خدای قشنگم، میخواستم بهت بگم تو رو خدا، نذار بزرگ شم تو رو خدا...

 

:چرا ؟ این مخالف تقدیره. چرا دوست نداری بزرگ بشی؟

 

آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم، ده تا دوستت دارم. اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم؟

 

نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟ نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟ مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.

 

مثل بقیه که بزرگن و فکر میکنن من الکی میگم با تو دوستم. مگه ما باهم دوست نیستیم؟ پس چرا کسی حرفمو باور نمیکنه ؟ خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟ مگه اینطوری نمی شه باهات حرف زد.......؟!

 

خدا پس از تمام شدن گریه های کودک، فرمود

 

:آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. ،چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش میکنه...کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب، من رو از خودم طلب میکردند تا تمام دنیا در دستشان جا میگرفت.

 

کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان میخواستند .دنیا برای تو کوچک است ...

 

بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی...

 

کودک کنار گوشی تلفن، درحالی که لبخند بر لب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت.


 



تاريخ : دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, | 22:25 | نويسنده : آتریسا |

 

 

به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روان‌پزشک پرسیدم شما چطور می‌فهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟

 

روان‌پزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب می‌کنیم و یک قاشق چایخورى، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار می‌گذاریم و از او می‌خواهیم که وان را خالى کند.

 

لطفا کمی فکر کنید!!!

 

 

 

 

 

 

من گفتم: آهان! فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگ‌تر است.

 

 

 

 

روان‌پزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زیر آب وان را بر می‌دارد. شما می‌خواهید تخت‌تان کنار پنجره باشد؟

 

 



تاريخ : شنبه 30 دی 1391برچسب:, | 20:40 | نويسنده : آتریسا |

پسرک کیف مدرسه را با عجله گوشه ای پرتاب کرد و بی درنگ به سمت قلک کوچکی که روی تاقچه بود ، رفت .
همه خستگی روزش را بر سر قلک بیچاره خالی کرد . پولهای خرد را که هنوز با تکه های قلک قاطی بود در جیبش ریخت و با سرعت از خانه خارج شد .
وارد مغازه شد . با ذوق گفت : ببخشید آقا ! یه کمربند می خواستم . آخه ، آخه فردا تولد پدرم هست ... .

مغازه دار میگه : به به . مبارک باشه . چه جوری باشه ؟ چرم یا معمولی ، مشکی یا قهوه ای ، ...
پسرک چند لحظه به فکر فرو رفت .
- فرقی نداره . فقط ... ، فقط دردش کم باشه !



تاريخ : چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, | 10:2 | نويسنده : آتریسا |

درس خوندن دخترها:

بعضی از اونا واقعاً می خونند وقتی میرن سر کتاب تا یکی دو ساعت دیگه کلشونو از کتاب بر نمی دارند . عادت دارند زیر مطالب کتاب خط بکشند که بعدا بخونند.
بعضی هاشون هم که مثلا درس می خونند کتاب جلوشونه چشمشون هم روی کتابه ولی حواسشون یه جای دیگست…
یه عده ای هم هستند که به بهونه اینکه مشکل دارن زنگ میزنند خونه دوستشونو دوستشون هم از خدا خواسته حدود یک ساعت و اندی به طوری که اشک و دود تلفن در میاد!

 

درس خوندن پسرا:

یا درس نمی خونند یا وقتی می خوان بخونن باید حسش بیاد. وقتی حسش میاد که شب امتحانه… یه کم که درس خوندند یه موردی پیش میاد و بهش خیره می شوند و به یه چیزی فکر می کنند بعد انگار که درس خوندن، بلند میشن میرن استراحت می کنند بعد از یک ساعت استراحت دوباره میرند میشینند فکر می کنند.

وقتی فکرشون تموم شد کتاب را ورق میزنند یه کم براندازش میکنند وزنش می کنند استخاره می کنند برای خودشون تقسیمش می کنند میگند تا ساعت فلان اینقدر می خونم تا ساعت فلان اینقدر بعد میرن استراحت کنند . حین استراحت حسشون تموم میشه حال ندارند برند بخونند ولی چون می دونند فردا امتحان دارند پا میشند میرند سر کتابشون.

همینجور که می خونند هیچی حالیشون نیست چون جای دیگه فکر می کنند (لازم به ذکر است که هیچ وقت در هیچ موقعیتی فکر نمی کنند فقط موقع درس خوندن فکرشون میاد) بعد از نیم ساعت دوباره میرن استراحت، بعد سه ربع استراحت می بینند خیلی دیر شده .دوباره میرنند درس بخونند این بار می خونند یه چیزایی هم یاد میگیرند ولی چیزایی که یاد نمی گیرند را میذارند که فردا از دوستاش بپرسند یه کم به معلمشون فحش میدند می گند اینارو درس نداده.

خلاصه آخرش نمیرسند کتاب را تموم کنند فردا میرند میبینند که دوستاشون یه چیزایی می گند که تا حالا به گوششون نخورده بعد اعصابشون خرد میشه اونایی هم که خونده بودند یادشون میره به همین سادگی…



تاريخ : دو شنبه 25 دی 1391برچسب:, | 20:3 | نويسنده : آتریسا |

یارب ز تو ما لطف و صفا میخواهیم

در سینه,ما آه و نوا میخواهیم

یک تذکره مدینه و کرببلا

درروز شهادت رضا میخواهیم

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا

(علیه السلام)



تاريخ : جمعه 22 دی 1391برچسب:, | 20:19 | نويسنده : آتریسا |

متولدین فروردین ماه:

دختر یا پسر فرقی نمی کند، شما باید بدانید چون در ماه اول سال به دنیا آمده اید و کنکور ارشد در ماه آخر سال برگزار میشود، روز امتحان دیر از خواب بیدار میشوید، بعد در ترافیک گیر می کنید و احتمالاً از کوچه که رد می شوید زنی با یک سطل آب کف از شما استقبال خواهد کرد (به عبارتی بدرقه) .

از تمام این مخاطرات که بگذرید، جلوی حوزه امتحانی متوجه گم شدن کارت ورود به جلسه تان می شوید بنابراین توصیه می شود بیخود دنبال دردسر نروید و از هرگونه تلاشی برای رسیدن به مقاطع بالاتر دانشگاهی خودداری کنید!

متولدین اردیبهشت ماه:

اول، قدم نورسیده را به مامان و بابا تبریک می گوییم.

تو اگر دختر باشی، اسمت یا رکسانا است یا مرسده و اگر پسر باشی اسمت هوخشتره است یا جغتای!

لزومی ندارد به بقالی سر کوچه تان پز بدهی که بعد از یازده سال فوق قبول شده ای خبر قبولی را احتمالاً در مراسم خاکسپاری یکی از بستگان می شنوی و چنان قهقهه میزنی که گورکن با بیل و صاحب عزا با دسته بیل به دنبالت خواهند دوید.

متولدین خردادماه:

همانطور که از اسم ماه تولدتان پیداست، دچار درس خواندن افراطی از نوع طالبانی می باشید (همان خرخوان خودمان) .

دخترهای خردادی یک روز قبل از کنکور ارشد برایشان خواستگاری پیدا می شود (آنهم کچل پلاک لیزری نمره قبرس)، پس بهتر است که دنبال بختشان بروند و فرصت را به پسرهای خردادی بدهند (که برای پنجمین بار امتحان می دهند).

متولدین تیرماه:

سایت پاتوق۹۸ :یک خبر خوش به شما خواهد رسید. لطفاً جنبه داشته باشید، هیچ ربطی به کنکور ارشد ندارد چون هنوز چند ماهی تا امتحان باقی مانده، احتمالاً خبر دوقلو زاییدن گاو پدربزرگتان می باشد یا تصویب طرح افزایش وامهای دانشجویی.

فعلاً بهتر است بی خیال فوق شوید و هر وقت گاو پدربزرگتان تخم دو زرده گذاشت، آنوقت در امتحان شرکت کنید و مطمئن باشید قبول میشوید.

متولدین مردادماه:

داوطلب گرامی ستاره بخت شما در دسترس نمی باشد ، لطفاً جهت اطلاع بیشتر با وبلاگ از ما بهترون بخش طالع بینی و فالگیری تماس بگیرید.

متولدین شهریور:

اشتباه نکنیم باید رشته ی هنر باشید، دختر یا پسر خوبم هیچ گنجی بهتر از یک تیپ عجیب و غریب

و هیچ عزتی بالاتر از اینکه موهایت را دم اسبی ببندی، وجود ندارد.

ناصحم گفت: «که جز تیپ چه هنر داشت هنر؟» گفتم: ای ناصح عاقل هنری بهتر از این فوق به چه درد می خورد؟! مهم تیپه، که آخرشی!

متولدین مهرماه:

متولدین مهرماه، یا پسرند یا دختر (البته یک سری موجودات دیگر را هم شامل می شود، که مد نظر ما نیستند)، دخترها بعد از گرفتن لیسانس در کارگاههای قالیبافی مشغول به کار خواهند شد و پسرها اگر پشتکار داشته باشند، به شاطر خوبی تبدیل می شوند.

بنابراین خانمها در رشته فرش و آقایان در رشته بسکتبال در امتحان فوق قبول خواهند شد.

متولدین آبان ماه:

تو احتمالاً یا ترانه پانزده سال داری و یا سکینه شانزده سال و یا اصغر یازده سال، پس توصیه میشود که هر وقت به سن قانونی رسیدید، بروید سراغ این جور امتحانها، فعلاً شیرتان رابخورید.

متولدین آذرماه:

ای جووونم….. عجب اختر بختی دارید آذریها!

پسرهای متولد آذر، روز امتحان عاشق میشوند و شکل خانه های سیاه پاسخنامه بی شباهت به قلب (نیزه اش فراموش نشود) نخواهد بود البته نیاز به خوندن ندارن چون آذریها خیلی باهوشند .

اما خانمها شما در واحد دانشگاهی هوشنگ آباد سفلی در یک رشته نیمه تابان پیام نور با مدرک معادل، تحت نظر دانشگاه پیام نور (البته با گواهی ISO هفت و هشت ده هزار) قبول خواهید شد.

لابد توقع دارید تحویلتان هم بگیرند ، مواظب خودت باش نابغه!

متولدین دی ماه:

دوست عزیز متأسفانه طالعتان در کنکور خیلی بد است چون شما یا شش سال پشت کنکور میمانید یا هشت سال.

اگر شش سال پشت کنکور ماندید که حتماً دو سال دیگر هم خواهید ماند و سال هشتم قبول می شوید، ولی روز اعلام نتایج دچار عارضه قبلی (منظور همان قلبی است) خواهید شد .

متولدین بهمن ماه:

متولدین این ماه باید قبل از اینکه صبح زود ساعت ۱۲ از خواب بیدار شوند ، توی رختخواب نرمش سنگین انجام داده، بعد ۳۵ دقیقه خمیازه بکشند (کمتر از حد اعتیاد) و مجدداً بخوابند.

این کار را تا شب قبل از امتحان به مدت شش ماه انجام دهید تا روز امتحان بدون استرس، به سئوالات پاسخ دهید. قبولی شما را آن هم با رتبه تک رقمی تضمین میکنیم.
متولدین اسفند:

عزیز دلم، اسفند، بدترین زمان ممکن برای به دنیا آمدن است آخه، عزیز من، ماه قحطی بود چون امتحان کارشناسی ارشد در این ماه برگزار میشود.

پسرهای متولد اسفند، احتمالاً به واسطه ضعف در ریاضی پس از چند ترم آب خنک خوردن در دانشگاه پیام نور محل، به همان مدرک لیسانس راضی میشوند.

دختر خانمها اگر کمتر سریالهای بیمزه تلویزیون را نگاه کنند، قبولی ارشد جلوی پای آنهاست، اگر نمی بینند به چشم پزشک مراجعه کنند.



تاريخ : یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, | 12:24 | نويسنده : آتریسا |

 

 

 

چنین گفت رســتم به سهـــراب یل
که من آبـــرو دارم انــــــدر محـــل
مکن تیز و نازک ، دو ابـروی خود
دگر سیخ سیـخی مکن؛ مـوی خود

شدی در شب امتــــــحان گرمِ چت
بروگــمشو ای خــاک بر آن سـرت
اس ام اس فرستادنت بس نبــــــــود
که ایمـیل و چت هم به ما رو نمـود

رهـا کن تو این دختِ افراسیــــــاب
که مامش ترا می نمــــاید کبــــــاب
اگر سر به سر تن به کشتن دهیـــم
دریغـــا پسر، دستِ دشــمن دهیـــم

چوشوهر دراین مملکت کیمــیاست
زتورانیان زن گرفتـــــن خطـــاست
خودت را مکن ضــــایع از بهــراو
به دَرست بـــپرداز و دانش بجـــــو

دراین هشت ترم،ای یلِ با کـلاس
فقـط هشت واحد نمـودی تو پاس
توکزدرس ودانش، گریزان بـُدی
چرا رشــته ات را پزشـکی زدی

من ازگـــــــــور بابام، پول آورم
که هــرترم، شهـریه ات را دهـم
من از پهلــــــوانانِ پیــشم پـــسر
ندارم بجــز گرز و تیـــغ و ســپر

چو امروزیان،وضع من توپ نیست
بُوُد دخل من هفـده و خرج بیست
به قبـض موبایلت نگـه کرده ای
پــدر جــــد من را در آورده ای

مسافر برم،بنـده با رخش خویش
تو پول مرا می دهی پای دیـــش
مقصّر در این راه ، تهیمیــنه بود
که دور از من اینگونه لوست نمود

چنیـن گفت سهـراب، ایـــول پـدر
بُوَد گفـــته هایت چو شهـد وشکر
ولـی درس و مشق مرا بی خیـال
مزن بر دل و جان من ضــد حال

اگرگرمِ چت یا اس ام اس شویــم
ازآن به که یک وقت دپرس شــویم

 





تاريخ : یک شنبه 10 دی 1391برچسب:, | 13:31 | نويسنده : آتریسا |

مَــــــــــن..؟!
چه دوحرفیه وســــــوسه انگیزیست..... !!! این من! نه زیبـــــــــایم ، نه مهـربانم....نه عـاشق و نه محــــــتاج نگاهی...!
فراری از دختران آهــــن پرست و پسران مانکــــن پرســـت ... صبورم و عجول ..سنــگیـــــن...ســـــــــــرگردان...مغـــــــرور... قــــــــانع ....با یــــک پیچیـــدگی ســـاده و مقـــــداری بــی حوصلگیــه زیــــاد!!!
و بــــرای تویـــــی که چهره هـای رنگ شده را می پرستــــــی نه سیــــــــــرت آدمی ؛ هیچ ندارم ...
راهت را بگیــر و بـــــــرو !
حوالی ما توقف ممنــــوع است !



تاريخ : سه شنبه 5 دی 1391برچسب:, | 20:50 | نويسنده : آتریسا |

آتشی نمى سوزاند "ابراهیم" را

و دریایى غرق نمی کند "موسى" را

کودکی مادرش او را به دست هاى "نیل" می سپارد تا برسد به خانه ی

فرعونِ تشنه به خونَش!

دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند ،سر از خانه ی عزیز مصر درمی آورد!

مکر زلیخا زندانیش می کند ، عاقبت بر تخت ملک می نشیند.

از این " قِصَص " قرآنى هنوز هم نیاموختی؟

که اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند،

و خدا نخواهد

نمی توانند!!!!!

پس

به "تدبیرش" اعتماد کن

به "حکمتش" دل بسپار

و به او " توکل " کن....



تاريخ : سه شنبه 5 دی 1391برچسب:, | 20:33 | نويسنده : آتریسا |

 

  غنچه از خـــواب پــرید و گلی تازه به دنیـــا آمد

 

  خار خنـــــــدید و بــــــه گل گفـــــــتت :سلام

 

و جوابــی نشنید ...خار رنجــید ولی هیچ نگفت

ساعتـی چند گذشت.. گل چه زیبا شده بود ...

دســـــــــــــت بی رحمــــــی آمــــد نزدیک ...

  گل ســــــــراسیمه ز  وحـــــــشت افســرد ...

  لیک آن خار در آن دست خلید و گل از مرگ رهید

  صبح فردا که رسیدخار با شبنمی از خـواب پرید

 

 گل صمیمانه بــــــــــــه او گفــــــت : سلام ...

 

 




تاريخ : شنبه 25 آذر 1391برچسب:, | 18:31 | نويسنده : آتریسا |