چه وضعیه!!

اسم من سپنتاس

وقتی مامانم صدام میکنه سپنتا

خواهرم سریع میگه 15 تا



تاريخ : پنج شنبه 30 خرداد 1392برچسب:, | 23:2 | نويسنده : آتریسا | 2 نظر

بخاطر بسپاریم حضور هیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست، خداوند در هر حضوری رازی را برای کمال ما پنهان کرده است، خوشا به حال ما اگر آن راز را در یابیم...

 



تاريخ : چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:, | 12:49 | نويسنده : آتریسا | 3 نظر

یادمان باشد شاید

شبی آنچنان آرام گرفتیم که دیدار صبح فردا ممکن نشود

پس به امید فردا ها


محبت هایمان را ذخیره نکنیم



تاريخ : دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:, | 12:25 | نويسنده : آتریسا | 5 نظر

نام جاوید وطن
صبح امید وطن
جلوه کن در آسمان
همچو مهر جاودان
وطن ای هستی من

شور و سرمستی من
جلوه کن در آسمان
همچو مهر جاودان
بشنو سوز سخنم
که همآواز تو منم
همه جان و تنم
وطنم، وطنم، وطنم، وطنم

بشنو سوز سخنم
که نوا گر این چمنم
همه جان و تنم
وطنم، وطنم، وطنم، وطنم
همه با یک نام و نشان
به تفاوت هر رنگ و زبان
همه با یک نام و نشان
به تفاوت هر رنگ و زبان
همه شاد و خوش و نغمه زنان
ز صلابت ایران جوان
ز صلابت ایران جوان
ز صلابت ایران جوان

 

چقدر قشنگه که اسم کشورمون باز هم سرزبونها افتاده

بازهم مثل همیشه میتونیم سرمونو بالا بگیریم و بگیم ایرانی هستیم

مثل رزمنده هایی که واسه دفاع از خاک کشورمون و اسایش ما جنگیدند و سرشون رو بالا گرفتن..

ما هم سرمون بالاست...



تاريخ : شنبه 25 خرداد 1392برچسب:, | 21:48 | نويسنده : آتریسا | 6 نظر

جدیدا پشه های خونمون قابلیت عبور از پتو رو هم بدست اوردن
در حد کریس آنجل!
یکیشون اومد در گوشم گفت..:
ماااااااااااااااااااایند فرییییییییییک...

 

یعنی خون من یکی رو که تخلیه کردن مثه دیمن وقتی میخواست جرمی رو بکشه!!!



تاريخ : شنبه 25 خرداد 1392برچسب:, | 12:39 | نويسنده : آتریسا | 1 نظر

فقط باش....
همین که هستی کافیست...!
دور از من.....!
بدون من....!
چه فرقی میکند؟؟؟
گل میخری!! خوب است!!
برای من نیست؟!
نباشد!!!
همین که رختمان زیر یک آفتاب خشک میشود کافیست.....
دلخوشم به این حماقت...



تاريخ : چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:, | 19:47 | نويسنده : آتریسا | 1 نظر

شاید تکراری باشد
ولی گاهی، بعضی چیزها
ارزش هزاران بار تکرار را دارند
تکرار می کنم، تکرار می کنم :♥دوستت دارم♥...

 



تاريخ : سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:, | 18:43 | نويسنده : آتریسا | 2 نظر

عاشقانه هایم برای تو،

نیمه ی گمشده ام نیستی که بانیمه ی دیگربه جستجویت برخیزم،

**تو**

تمام گمشده ی منی! تمام گمشده ی من.



تاريخ : شنبه 18 خرداد 1392برچسب:, | 18:42 | نويسنده : آتریسا | 6 نظر

آتش زدن به یک سرنوشت
کبریت نمی خواهد که...
پا می خواهد...
که لگد بزنی به همه ی دارایی یک نفر...
و بروی...



تاريخ : پنج شنبه 16 خرداد 1392برچسب:, | 20:38 | نويسنده : آتریسا | 3 نظر

من برای تو چتری بیش نبودم, باران تمام شد فراموشم کردی

 



تاريخ : دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:, | 21:26 | نويسنده : آتریسا | 1 نظر

اینجا سرزمین واژه های وارونه است: جایی که"گنج" "جنگ" میشود!

"درمان" "نامرد"

"قهقهه" "هق هق"!

اما "دزد" همان "دزد" است،"درد" همان "درد" است

"گرگ" همان "گرگ" است!!!!

اری

سرزمین واژه های وارونه، سرزمینی که "من" "نم" زده است،

"یار" "رای" عوض کرده است،

"راه" گویی "هار" شده،

"روز" به "زور" میگذرد،

"اشنا" را جز در "انشا" نمی بینی

و

چه "سرد" است این "درس" زندگی اینجاست که "مرگ" برایم "گرم" میشود......

چرا که "درد" همان "درد" است...



تاريخ : پنج شنبه 9 خرداد 1392برچسب:, | 19:12 | نويسنده : آتریسا | 2 نظر

من زخم های بینظیری به تن دارم اما تو بهترینشان بودی


عزیزترینشان....


عمیق ترین شان....


بعد از تو آدمها تنها خراش کوچکی بودند بر پوستم که هیچکدامشان به پای تو نرسیدند...


به قلبم نرسیدند...

.....

توچشام زل بزن...بیا ببین بغضو..

تاحالا اینجوری دیده بودی تو من تخسو...؟؟؟

 

حالا ببین.......



تاريخ : سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:, | 21:49 | نويسنده : آتریسا | 1 نظر

گاهی وقتا ادم نیاز داره اینو از زبون یک دوست بشنوه...


سَرِتو بالابگیر...
مَن کنارِتم هنوز...


من که این طوریم شما چه طور؟




تاريخ : شنبه 4 خرداد 1392برچسب:, | 21:51 | نويسنده : آتریسا | 1 نظر

سلامتی استادی که سرجلسه امتحان دید برگم سفیده، اومد درگوشم گفت نگران چی هستی؟ اسمتو بنویس بقیش بامن!
چه خواب خوبی بود فقط حیف که از خوشحالی از خواب پریدمو نتونستم تا آخرشو ببینم



تاريخ : شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:, | 20:6 | نويسنده : آتریسا | 1 نظر

 

عروسک قشنگ من قرمز پوشیده
تو بازوای یه نفر آروم خوابیده
اون که جواب همه پرسشای من بود
چن روزیه جواب زنگامو نمیده
صاحب تازه و اتاق تازه می خواست
درگیر جون گرفتن آرزوهاشه
سرم تو دستامه و هی فک می کنم که
دست یکی دیگه الان توی موهاشه
عروسک من، چشماتو وا کن
وقتی که شب شد، اون وقت لالاکن

خدا برام غصه می خورد وقتی که می رفت
زندگی واسه من می مرد وقتی که می رفت
دستی که از تو دست من تکون نمی خورد
توی هوا تکون می خورد وقتی که می رفت
عروسک من، منو نمی خوای
تو بغل اون…لا لای لالای لای

خواننده:ابوالفضل فلاح

 

 



تاريخ : چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:, | 21:31 | نويسنده : آتریسا | 3 نظر

دختر ۵ ساله‌ای از برادرش پرسید :معنی عشق چیست ؟؟

برادرش جواب داد :

عشق یعنی تو هر روز شكلات من را ، از كوله پشتی مدرسه‌ام بر میداری ،

و من هر روز بازهم شكلاتم را همانجا میگذارم...



تاريخ : دو شنبه 23 ارديبهشت 1392برچسب:, | 17:53 | نويسنده : آتریسا | 5 نظر

برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من
منم زیبا
که زیبا بنده ام را دوست می دارم
تو بگشا گوش دل، پروردگارت با تو می گوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را، آشتی کن با خدای خود
تو غیر از من چه میجویی؟
تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیزا، من خدایی خوب میدانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی . یا خدایی، میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم
طلب کن خالق خود را. بجو مارا، تو خواهی یافت
که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که
وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی، عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم. تویی والاترین مهمان دنیایم.
که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت
وقتی تو را من آفریدم، بر خودم احسنت میگفتم
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی، ببینم من تورا از درگهم راندم؟
که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور
آن نامهربان معبود، آن مخلوق خود را.
این منم پروردگار مهربانت. خالقت. اینک صدایم کن مرابا قطره اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو، جزمن کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن. بدان آغوش من باز است
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسبهای خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن ، تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من
تو بگشا گوش دل، پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان، رهایت من نخواهم کرد



تاريخ : شنبه 21 ارديبهشت 1392برچسب:, | 13:10 | نويسنده : آتریسا | 2 نظر

دلم برای یک نفر تنگ است
نه میدانم نامش چیست
و نه میدانم چه می کند
حتی خبری از رنگ چشم هایش هم ندارم
رنگ موهایش را نمی دانم
لبخندش را هم
فقط میدانم که باید باشد و نیست



تاريخ : جمعه 20 ارديبهشت 1392برچسب:, | 15:1 | نويسنده : آتریسا | 4 نظر

امروز آرزویم را در گوش قاصدک خواندم
به باد سپردم
قبل از اینکه چون قبلی ها
خودش بر باد روند ...



تاريخ : چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:, | 20:4 | نويسنده : آتریسا | 4 نظر


روزی میــرسَد
بـــی هیــــچ خَبـــَـــری
بــآ کولـــــه بــــآر تَنهـــآییـَم
دَر جـــآده هــآی بـی انتهــــآی ایـن دنیــآی عَجیـــــب
رآه خــــوآهم افتـــــآد
مَـــن کـــه غَریبـــــم
چـــه فَــــرقی دآرد کجـــــآی ایـــن دنیــــــآ بـآشــــم
همــه جــــآی جهــــآن تنهـــــآیی بــــآ مَـــن است…



تاريخ : شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:, | 22:41 | نويسنده : آتریسا | 8 نظر